|
NO TITLES
یه وبه مثل خیلی از وبای دیگه!
پنج شنبه 92 شهریور 28 :: 12:0 عصر :: نویسنده : مریم
ادامه شعر از زبان باغ و من آن باغ پر از حسرت و آه که پر از تکرارم شاخه هایم پر سیب و کمی غمگینم از چه رو این همه اصرار و گناه ! تو ببین پر سیبم دانه ای چند کجا ... که تواند بدهد آزارم ! ؟ گفتمش رخصت چیدن بد نیست او بگفت سخت نگیر ... چشمی نیست ! گفتمش در پی او تند ندو او بگفت فرصت نیست گفتمش دخترکم ، سیب خودت را به دهان محکم گیر او بگفت دست و دلم با هم نیست گفتمش سیب بگو ، غرق به خاکی تو چرا او بگفت زخم تنم را که دگر مرهم نیست گفتمش اشک دگر لرزش تو بهر چه بود او بگفت بغض شکسته که دگر با من نیست لحظه ای چند سکوت خش خش برگ درختان تو بگو ، حاجت بود ؟ تو که با هر قدمش نالیدی ! ! ! کوچه از دور به ما لبخند زد کوچه ها عادت دیرینه ی رفتن دارند و من اندیشه کنان غرق در این پندارم قصه ی سیب کمی طولانی است آدم و حوا بود و از آن روز جدایی رخ داد موضوع مطلب : |
درباره وبلاگ  یه دختر شبیه خیلی از دختراولی متفاوت! منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15855
 |
|
 |
