NO TITLES
یه وبه مثل خیلی از وبای دیگه!
پنج شنبه 92 آذر 28 :: 12:9 عصر :: نویسنده : مریم
دومیش: یه سه شنبه ی دیگه: اولین زنگ تفریحمون بود .من اصولا بالا میمونم وحیاط نمیزم ولی اونروز باید هی میرفتم دفتر و میومدم دوباره بالا.هروقت که به طبقه دوم میرسیدم هی سرفه ام میگرفت.جالبیش این بود که هرکی طبقه دوم بود هم داشت سرفه میکرد.راهرو هم خیلی شلوغ بود. خلاصه،من درحال رفت و امد بودم که از یکی شنیدم گاز اشک اور زدن طبقه دوم.اول فکر کردم شایعه هس اما دیدم نخیر مدیر داره میدوه بالا و همروهم داره میفرسته حیاط.من و دوستامم رفتیم حیاط.که اونجا کاشف به عمل اوردیم که: بعععععله و نخیر.بعععععله برای اینکه اونجا یه چیزی زدن .نخیر هم برای اینکه گاز اشک اور نبوده و اسپری فلفل بوده. بعد از دو ساعت علافی و خوشگذرانی تو حیاط بالاخره رفتیم سر کلاس و معلممون رو مورد بازجویی قرار دادیم. اعتراف کرد که:یکی از اول دبیرستانیا اسپری فلفل خواهرشو برداشته و تو راهرو خالی کرده.چرا؟ امتحان نیمترم زبان داشته و میخواسته امتحان کنسل شه.دبیر زبانم دمش گرم بعد از این حادثه بردشون سالن ورزش و ازشون امتحان گرفت. دختررو گرفتن و ازش اعتراف گرفتن . زنگ زدن پلیس و سپردنش به پلیس.اونروز حدود 17 نفر رفتن بیمارستان .دختر مدیر و یکی از کارکنان مدرسه هم که مشکل قلبی داشتن هم رفته بودن. احتمالا خانواده دختره باید خرج بیمارستانو بدن.دختررو هم اخراج میکنن. ولی جاتون خالی خیلی اونروز خوش گذشت.کلا علاف بودیم.کلی هم صحنه هیجانی دیدیم. موضوع مطلب : چهارشنبه 92 آذر 27 :: 11:56 عصر :: نویسنده : مریم
بعد از مدتها بازمیگردیم. چرا؟ اخه داستانها دارم واسه گفتن. اولیش: سه شنبه بود سر زنگ فیزیک.همه رفته بودیم تو بحر درس(مثلنا...!)که ناگهان حرکتی را از گوشه چشم کشفیدم و پشت بندش جیغ پشت سریم.و بعدشم که کلا بچه ها شروع کردن جیغ کشیدن. حالا من اینطرف بدنم لمس شده نمیتونم تکون بخورم.بغل دستیم اونطرف سکته کرده.بالاخره بعد کلی جاروجنجال و سلام و صلوات که برگردیم یا برنگردیم(اخه میز اولیم!)،برمیگردیمو بعععله کلاس کلا کن فیکون شده،هرکسی یه طرف رفته اون وسط هم خالیه خالیه.حالا ما هر چی نگاه میکنیم کسی رو نمیبینیم اون وسط،نه تروریست القاعده،نه جاسوس امریکا.هیچی به جز (احتمالا الان اقایون حدس میزنن که چی باعث این وحشت عظیم شده........؟؟؟؟؟؟؟؟) بعععععله. هیچکس به جز سوسک نمیتونه چنین وحشتی رو در دختر خانمها به وجود بیاره. بالاخره دختری گفتن پسری گفتن.
موضوع مطلب : سه شنبه 92 مهر 2 :: 5:47 عصر :: نویسنده : مریم
آخه این انصافه هنوز هیچی نشده ما پرسش و امتحان و کوییز داریم مگه امتحان دارید اخه....؟ . . بدبخت فکر کنم هنوز تو شوک باشه.... هی روزگار......... موضوع مطلب : یکشنبه 92 شهریور 31 :: 5:54 عصر :: نویسنده : مریم
منبع:پایونیر لایف موضوع مطلب : پنج شنبه 92 شهریور 28 :: 12:0 عصر :: نویسنده : مریم
چهارشنبه 92 شهریور 27 :: 12:0 عصر :: نویسنده : مریم
این شعرو حمید مصدق گفته اگه اشتباه نکنم که بعدا شاعرای دیگه اومدن جوابشو دادن اینو و شعرای بعد از اینو هدیه میکنم به یه دوست با نام مستعار هیوا گرچه الان خیلی ازش ناراحتم ولی بهش قول داده بودم اینکارو بکنم پس:
پنج شنبه 92 شهریور 21 :: 11:49 صبح :: نویسنده : مریم
یه خبر خیلی خوب شنیدم پسرداییم یکشنبه به دنیا اومد قراره امروز جشن بگیرن براش. ولی حیف که نمیتونم برم ببینممش. به هر حال امیدوارم سالها در خوبی و خوشی زندگی کنه قربونش برم الهی موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15877
|
|